یک زمانی درکنارت دل آرام می گرفت/سربه روی شانه هایت داشت،سامان می گرفت/آن زمان درقلبها مان هیچ اندوهی نبود/درنگاه عاشقت امیدهاجان می گرفت
یک زمانی درکنارت دل آرام می گرفت/سربه روی شانه هایت داشت،سامان می گرفت/آن زمان درقلبها مان هیچ اندوهی نبود/درنگاه عاشقت امیدهاجان می گرفت/فکرمی کردم تمام این جهان مال من است/آرزو های قشنگ عاشقان مال من است/تاکه یک روزآتش خشم طبیعت سرکشید/خط بطلان برتمام آرزوهایم کشید/شیشه غم محبت،دردل سنگت شکست/اشک وآه آمد بجای دلخوشیهایم نشست/دل پریشان گشت ازنامهربانی های تو/دیده گریان شدزدست بی وفائی های تو/در دلت دیگربرای عشق من جائی نبود/جز بریدن ازتو وعشقت دگرراهی نبود/گشته ام بیزار ازعشق وتمام مستی اش/می روم،تنهابمان بااین دیاروهستی اش/